عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب
۱۳
آبان

از سرم خواهم، که یادت یک دمی بیرون کنم،

روی تو آید به یادم، من ندانم، چون کنم.

توبه از می کردم و لعل لبت آمد به یاد،

می پرستی بعد از این من از لب میگون کنم.

 خان و مان از دست دادم من ز دست خانمان،

خانه بردوشم، چو مجنون خیمه در هامون کنم.

تیغ ابرویت بریزد خون دلها را به ناز،

چون نمی ریزی تو خونم، قلب خود را خون کنم.

صد بیابان تشنة بارانم و دریای ناز،

چشمة چشمم نخشکد، دیده را جیحون کنم.

شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،

عیب باشد، گر ز دونی شکو ه بر گردون کنم.

  • عبادالله صالح
۱۳
آبان

گر تو می خواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا،

سال و ماه و روز و شب تنها ترا خواهم، ترا.

تا به حسن دیگری خواهم، که بینم روی تو،

در دعا و در نمازم از خدا خواهم ترا.

جز وفا چیزی نخواهم از جهان عشق تو،

از جهان ب یوفا، ای بی وفا، خواهم ترا.

خون بها از تو نم یخواهم، بیا، خونم بریز،

در بهای جان خود، ای بی بها، خواهم ترا.

تا ز من بیگانه ای، بیگانه ام از عقل خویش،

با دل دردآشنا، ای آشنا، خواهم ترا.

هر نفس دارم هوس، باشی تو با من همنفس،

در نفسهای پسینم چون هوا خواهم ترا.

گر تو می دانی، نمی دانی، نمی دانم دگر،

گر تو م یخواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا.

  • عبادالله صالح
۱۳
آبان

هر گهی که کاکلت در آب دریا تر شود،

آب گردد قلب دریا، باز دریاتر شود.

می زند باران به رویت، روی زیبا تر شود،

روی زیبا را بشوید، باز زیباتر شود.

عشق تو شد کیمیاگر طالع و بخت مرا،

زر بگردد بی تو خاک و خاک با تو زر شود.

نوشدارو در تنم زهر است بی لبهای نوش،

نیش گردد نوشها و بوس هها نشتر شود.

رفته از آغوش تو، افتاده بر آغوش غم،

بخت گنگ و ذوق کور و گوش قسمت کر شود.

همقد و همسالها هستند، لیکن همزمان

نه دلی همسوز باشد، نه تنی بستر شود.

شعلة عشق زمینی کرده عمرم را سیاه

، گرچه عمر است آیینه، محتاج خاکستر شود

 

  • عبادالله صالح
۱۲
آبان

در جهان عشق سلطانت کنم،

آنچه خواهی، جان من، آنت کنم.

جا دهم در مردم چشمم ترا،

تا ز چشم غیر پنهانت کنم.

ریزی باران ملامت بر سرم،

بوسه باران، بوسه بارانت کنم.

 چیده گلهای مراد خویش را،

دسته-دسته زیب دستانت کنم.

پردة دل کرده پای انداز تو،

در دل و در دیده مهمانت کنم.

روز مرگم تو میا، شرمند ه ام،

چون ندارم جان، که قربانت کنم.

 

  • عبادالله صالح
۱۲
آبان

چشم پوشم، تا دمی اندوه و غمها بگذرد،

چشم را وا م یکنم، بینم، که دنیا بگذرد.

عاشقیها از دل و دیوانگی از سر نرفت،

از سر شورید هام صد شور و سودا بگذرد.

غرق گشته در گناه خود ببین تردامنی،

تا به خشکی خشک او گرداب دریا بگذرد.

نوبهار آخر بگشت و دیر شد ایام گل،

بلبل شوریده هم با جان شیدا بگذرد.

گر خطایی بگذرد از ما، سزای ما جزاست،

هر جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.

انتظارم م یگذاری تا به فردا تو مرا،

زندگانی با امید روز فردا بگذرد.

  • عبادالله صالح
۱۲
آبان

از تو رفتم، از تو و دنیای تو،

از جهان هرزه و رؤیای تو.

صد بیابان تشنة باران و من

بوسه های حسرت لبهای تو.

ماهی طلایی دریای دل

دل زند در سینة دریای تو.

خویش را سوزم چو شمع خیر هسوز،

تا کنم روشن دل شبهای تو.

دل شکست و نشکند خمار دل

از خمار نرگس شهلای تو.

میخورم غمها فزون و بی حساب،

تا که کم گردد کمی غمهای تو.

می کُشد آخر مرا سودا و غم،

گر نمردم از غم و سودای تو.

 

  • عبادالله صالح
۱۱
آبان

گاه-گاهی نغمة طنبور م یآید به یاد،

روی گل رقصیدن زنبور می آید به یاد.

از نوای زخمه های تار ناجور دلی

ناله های عاشق رنجور م یآید به یاد.

هرزههای عشق مرموز گل و خورشید و تاک،

قصه آبستن انگور می آید به یاد.

چاه را از رنج بیژن نیست پروایی دگر،

دار را از جرأت منصور می آید به یاد.

آتش عشقت کند روشن شب تار مرا،

نور را از طینت ب ینور م یآید به یاد.

از خزان ریز حزین برگهای زیر پا

نامه های عاشق رهدور می آید به یاد.

کوهکن را روی شیرین یاد می آید به خواب،

چاهکن را روز مرگ و گور م یآید به یاد.

 

  • عبادالله صالح
۱۱
آبان

هرزه های بیش ما از مستی بسیار نیست،

یا که من بسیار مستم، یا کسی هشیار نیست.

باده لبهای میگونت به یاد آید مرا،

پس، چو منصور حلاج اندیشه ای از دار نیست.

  حسرت گفتار بیش و جرأت گفتار نه،

حاجتم بسیار هست و حاجت گفتار نیست.

جامة شرم و حیا بر تن اگر زیبنده است،

افتخار ما ولی از جامه و دستار نیست.

نیست پروایی اگر از باخت و برد جهان،

عاشقان را عشق بازی بازی دشوار نیست.

کور گشته سطرها چون جوی ناکشته ها،

دیهقان طبع ما را دفتر و اشعار نیست.

حیف باشد، گر نبیند چشم روشن سوز ما،

کور را در شام تیره روشنی درکار نیست

 

  • عبادالله صالح
۱۱
آبان

همه کار فلک خوب است و تام است،

فقط عیبی میان خاص و عام است.

خجالت م یکشیم از کار مؤمن،

خجالت دادن مؤمن حرام است.

چه نازی گه به نام پاک اسلام،

مسلمانی اگر ما را به نام است.

زوال آدمی هست احتمالی،

کمال آدمی گر در کلام است.

اسیر شرم خود گردد همیشه،

اگر شاهی به نفس خود غلام است.

نظام نظم این رزم است امروز،

در این جا ب ینظامیها نظام است.

ادا شد، حاجیا، حرف دل تو،

ولیکن دردهایت ناتمام است

 

  • عبادالله صالح
۱۰
آبان

(به یاد حبی بالله فیض الله)

رساندی بار دلها را به منزل

به بال شهپر شعر بلندت.

اجل در نیمهره بشکسته بالت،

نگفته شعرهای دلپسندت.

نگفتی شعرهای دلپسندت ز اسرار نهان کوهسارت.

بهار آمد به ملک گل نثارت،

نیایی سیر گلهای دیارت.

بهار عمر تو بگذشت چون باد،

نچیدی گل ز گلهای بهارت.

ز باغ نظم تو گلها بچینم،

برم گل چنبری روی مزارت.

رسد بوی خوش گلهای نوروز

از آن شعر تر سرشار مهرت.

به روی قبر تو گلها شکفته،

از آن گلها بیاید بوی شعرت.

 

  • عبادالله صالح