عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق پاک» ثبت شده است

۰۹
آذر

عالمخدا، یکتا تویی، آدمخدا گشته فزون،

ای همزبان من، چرا حال زبان گشته زبون؟

دین دشمن من گشته است یارم بت زیبای دهر،

بیگانه مزهب های غیر جان آشنا با من کنون.

خواهم، که بینی روی شید در عالم هر تیره دل،

روشن طلوعی بی غوروب، دنیای دل، دنیای دون.

ملّا خورد خون جگر، بدخو شود شاگرد او،

طفل دبستان زمان دلهای ما را کرد خون.

در مرز و بوم هستیت بیم مریضی بد ترا،

تا بام نفتد بر سرت باید زنی زیرش ستون.

دنیا همه دو نپرور است، دون یا ز ما بالاتر است،

گردون بچرخد بی ابا در زیر چرخ پاستون.

  • عبادالله صالح
۰۸
آذر

شعله سر بالا کند، که دود بالاتر از اوست،

ناله های شعله را از دور بشنیدن نکوست.

مرده طفلان هوس در بطن مادر بارها،

مادر اندیشه طفل نارسای آرزوست.

قالی صدرنگ دارد بهر مردم قیمتی،

سبزه یکرنگ عمری زیر پای ما و توست.

شمع اگر گرید، دمی خندان شود عالم ز او،

غنچه می خندد به ناز و می درد از درد پوست.

عمر تو بادا دراز، ای واعظا، از آب جوی،

گر سخن بی حد شود، بی قدر هم از آب جوست.

حاجیا، حاجتبرار حاجتت تنها خداست،

تا توانی، حاجتت هرگز مبر بر پیش دوست

  • عبادالله صالح
۰۸
آذر

چو یاد روزهای رفته خود

من از خود می روم روزی،

که روزی می رود از من

به صد درد و به صد سوزی.

من از خود می روم روزی،

ز خود رفتن اگرچندی محال است.

ز خود بگریختن کار خطا نیست،

که با خود ماندنم خواب و خیال است.

من از خود می روم روزی،

نبینم گر شرر در خود.

پنه جستم اگر عمری ز دشمن،

ندیدم من ولی دشمنتر از خود.

من از خود می روم روزی،

دگر بر خود نمی آیم،

به خود آیم، نبخشم خویشتن را،

به خود آیم، نبخشاید خدایم.

  • عبادالله صالح
۰۵
آذر

نقّاش شعر باشم، با خامه خیالم،

سیمای دلکش تو در لوح جان کشیدم.

با آب و رنگ تازه چشمان آبیت را

در چشمه های صاف شعر روان کشیدم.

از مژّه های چشمم یک موقلم بسازم،

با صد خیال رنگین سازم رخت منقّش.

در عقل من نگنجد سیمای دلکش تو،

با خون دل کشیدم عکس ترا چه دلکش.

رخسار صبح سایت همرنگ صبح صادق،

در برگ گل کشیدم لبهای لاله رنگت.

رنگین کمان خورشید همرنگ کرتة تو،

نازکتر از نهال است این قامت قشنگت.

عکس رخت بجویم از چشم اختر شام،

دزدم ترا ز چشم هر سفله رو و بدنام.

عکس تو جا نموده در مردم دو چشمم.

عکس رخت کشم من، قلبت کنم به خود رام.

  • عبادالله صالح
۲۵
آبان

هر لحظه امتحان است، پیش من و زمانم،

هر لحظه انقلاب است در قلب خو نچکانم.

هر روز من حساب است از عمر کم حسابم،

هر لحظه در شتاب است ایام گل فشانم.

گر پای من کنار است از راه بی کنارم،

فردای من درخشان از نور دیدگانم.

بر دوش من گران است بار گناه یاران،

بار گران دل را تا منزلی رسانم.

در چهره ام نشان است اندوه زندگانی،

در شعر من نهان است پیدا و هم نهانم.

  • عبادالله صالح
۲۴
آبان

خار کردی تو گل و گلزار من، 

سوختی از گرمی بازار من.

من اذیت میکشم با عزم تو،

می بری لذّت تو از آزار من.

  کُشته ای امید و ارمان دلم،

کم نه ای از قاتل خونخوار من.

گرچه بد گفتی، نمیگویم بدت،

فرق دارد کار تو، افکار من.

تا خدا داند دگر کردار تو،

شاد مان، ای خصم بدکردار من.

  • عبادالله صالح
۲۳
آبان

ترک تریاک لبت کردم، خمارم میکُشد،

تا ز دی گردم جدا، یاد بهارم می کُشد.

از تنم رفته مدارم، از کفم دار و ندار،

در به در از در بدر دور از دیارم میکُشد.

پستی و شیب جهان گاهی فشارم میدهد،

دم به دم پست و بلندی فشارم میکُشد.

نابکاری با عیاری کار را بیکاره کرد،

پیش ناکس زاره کردم، زاره زارم میکُشد.

گل بکشتم، گل نوشتم در ره فردای عشق،

عشق من از خار راهم کرده خوارم میکُشد.

مرگ بیچاره چو من بود و دگر چاره نداشت

مرگ بیچاره مرا چاره ندارم، میکُشد.

  • عبادالله صالح
۲۳
آبان

حیف آن عمری که او بی عشق جانبخشا گذشت،

حیف آن عشقی، اگر با داد و واویلا گذشت.

غرق بادا در گنه، قلبی نورزد عشق پاک،

حیف عمر فاسقی از این جهان رسوا گذشت.

حیف عمر ابلهی، عمری پی دولت دوید،

حیف عمر عاقلی، با هرزه و رؤیا گذشت.

لال گردد آن زبانی که نمی گوید خدا،

حیف آن امت، که او بی دین و بی تقوا گذشت.

بی کفن میرد غریبی، نیست ایرادی دگر،

حیف آن مرگی اگر بی ذکر "لا الا"گذشت

مکّه و مینا نرفتی جرم نبود پیش حق،

حیف عمر غافلی، با ساغر و مینا گذشت.

جور دنیا هم گذشت و بگذرد آزار او،

حیف جان آدمی، روزی که از دنیا گذشت

  • عبادالله صالح
۲۰
آبان

من آن رودم، دگر در ساحل غمها نمی گنجم،

من آن رازم، دگر در عالم دلها نمیگنجم.

من آن شورم، نمی گنجم دگر در قالب هستی،

من آن شوقم، که در ذوق دل شیدا نمیگنجم.

چنان در خود نمی گنجم، که در عقلی نمیگنجد،

من آن طغیان توفانم، که در دریا نمیگنجم.

نه در وقت و فضا گنجم، نه در شکل و نه در مضمون،

من آن شعرم، به هر شرحی در این معنا نمیگنجم.

من آن طفلم، که در قلبم بگنجد جمله دنیایی،

من آن عشقم، که با دردم در این دنیا نمیگنجم

  • عبادالله صالح
۱۵
آبان

یار بی پروا، مکن در عشق خود شیدا مرا،

نیست پروایی دگر از یار بی یپروا مرا.

سر به سودایت زنم، رسوا در این سودا شوم،

پس در این سودا مکن رسواتر از رسوا مرا.

مرهم درد دل تنهای من تنها تویی،

با غمم تنها نمان، تنها نمان، تنها مرا.

تشنه تر گردم، ببوسم از لبان تشنه ات،

تشنه لب غرقم مکن در دامن دریا مرا.

می کند افسون مرا افسانة چشمان تو،

می بری بر عالم افسانه و رؤیا مرا.

خوشتر از یاد خوش و روی خوش و حرف خوشت

خوش نمی آید همه این خوبی دنیا مرا.

  • عبادالله صالح