عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب

دوبیتی ها

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۹ ب.ظ

به مال و ثروت دنیا تو نازی،

گذشته عمر تو بازی به بازی.

مسلمان صورت و کافرسرشتی،

دهی وعده، ولی توبه نسازی.

 

نه از بلخ و تخار و کابلی تو،

گل من، سوسن و هم سنبلی تو.

تو کان زر، ولی بالاتر از آن،

نگار خوشگل و زرکاکلی تو.

 

تو با من یک نفس بودی و رفتی،

هوس بودی، عبث بودی و رفتی.

ز دنیای هوسهای دل من

تو هم یک بوالهوس بودی و رفتی.

 

گل افشان آمدم من بر در تو،

نشینم تا دمی بی غم بر تو.

قیامت می کند تا روز محشر

مسلمانکُش نگاه کافر تو.

 

گناه بنده را بخشا، خداوند،

به نامت می خورد هر بار سوگند.

به نام حق قسم، هرگز حقم نیست،

همه درد و همه رنج و همه فند.

 

 جهان ترسی دهد از نیش و نوشم،

جهان غمخانه، من خانه بدوشم.

دو چشمم چار بر راه اجل شد،

نیاید تا اجل، چشمم نپوشم.

 

کجایی، دلبر خورشیدرویم؟

ببخشا این دل دیوانه خویم.

به دور کعبه خورشید رویت

طواف آرد زمین آرزویم.

 

بهار گل فشان بوی تو آرد،

خمار دیدن روی تو آرد.

مگر عشقت بود آهن ربایی،

به هر سویی روم، سوی تو آرد.

 

شتاب عمر ما ما را خطاب است،

که تاب و سوز ما صدها کتاب است.

صواب و هم گنه دارد حسابی،

گناه ما و لیکن بی حساب است.

 

دلم آیینة آیین عشق است،

غرض را کُش، که او بدبین عشق است.

دل من شد شهید عشق یاری،

شهید راه حق در دین عشق است.

 

 الها، سوز ناسازی نماند،

میان ما و تو رازی نماند.

ز کلّ جمله بازیهای دنیا

به غیر عاشقی بازی نماند.

 

دلی بودم، ورا بردی چرا تو؟

قسمهای خطا خوردی، چرا تو؟

اگرچه بی گنه کُشتی مرا تو،

گنهکارم کنی، مردی چرا تو؟

 

ز بوی نفت اگر مستی و مخمور،

چه دانی عشق را شیخ شکمپر.

مسلمان را کُشی با دست کافر،

چرا بر دین حق داری تمسخر؟

 

بسا ترسم، سخن، از مردن تو،

بسا مشکل بود ناگفتن تو.

تو عریان می مری! شعر سفیدم

نگردد گر کفن اندر تن تو.

 

بسا ترسم، سخن، از مردن تو،

بسا مشکل بود ناگفتن تو.

همه نیک و بدم افشا کنی تو،

ولی هرگز نبودم دشمن تو