۰۸
آذر
در آن سوی خیالم وضع بحرانیست،
المها زار می گریند،
ز هر آزار می گریند.
هوای خاطرم ابری و بارانیست،
درون سینه ام بغضیست پنهان،
که هر دم می کند عصیان.
هوسها در قفس بندی و زندانیست،
خیال قامت سرو خرامان
عصایی بر امید خسته ام بود،
تسلّای دل بشکسته ام بود.
روانی از برم بی غم، تو ای بی درد و بی پروا،
روانی گشته ام از غم، در این محشر، در این سودا
من تنهای تنها.
نگاه انتظارم خسته می گردد ز رهپایی،
همه راه فرارم بسته می گردد.
کجایی؟
دلم از غصه لبریز است و لبریز،
هوا ابری و بارانیست این پاییز،
خزانباد است و باران و خزان ریز.
الا ای یاد شیرین و غم انگیز،
تو مانی شاد و دلخوش تا دگر پاییز!
خدا حافظ، خدا حافظ!