عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب

۵۸ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۲
آبان

خاکساری کرده خاک ره شدیم،

جسته راه حق ولی گمره شدیم.

خانة مقصود شد باد فنا،

در فضای زندگی چون که شدیم.

جورها دیده ز بدخواهان و لیک

خیرخواه مردم ابله شدیم.

تا به پا خیزد ز پا افتاده ای،

ما ز پا افتاده خود در چه شدیم.

مانده غافل از خود و دنیای خود،

تا ز مکر ناکسان آگه شدیم.

  • عبادالله صالح
۲۲
آبان

دارد آن بوی هم آغوشی تو آغوش من،

بوسه ات مهر خموشی لب خاموش من.

غصه ها با بوسه ها از دل رود چون قافله،

می برد یاد خوشت از سر خیال و هوش من.

دیدة بیدار دارم، دولت بیدار نه،

حرف زیبایت نیاید لحظه ای بر گوش من.

خنده های شکّرینت لذّت شعر ترم،

آتش قلبت شرار این دل پرجوش من.

آشنایی کرده ای با دشمن غدار من،

طعنه های دشمنم باری شود بر دوش من.

شیشة قلبم شکستی و خمارت در دلم،

شوق وارستن ندارد از دل خون جوش من.

  • عبادالله صالح
۲۲
آبان

انتظارم سال و مه، تا کی تو آوایم کنی،

همچو گنج بی بها جویی و پیدایم کنی.

خاک راهم کرده ای، دارم تمنّایی ز تو،

گردبادی گردی و از خاک بالایم کنی.

 مو به مو می سوزم و حسنت تماشا میکنم،

من ز غم می سوزم و بی غم تماشایم کنی.

روز خود کردم سیه در عشقت، ای نامهربان،

تا مرا چون سرمه ای در چشم خود جایم کنی.

جان به لب آمد مرا در حسرت لبهای تو،

از ترحم کی کرم بر جان شیدایم کنی؟

نیست پروایی مرا از ترس رسوایی دگر،

با همه رسوایی ام مشهور دنیایم کنی

  • عبادالله صالح
۲۱
آبان

نازنینا! من به آغوشت بهار آورده ام،

یک دل شوریدة پر از شرار آورده ام.

مست از جام جمال و سرخوش از یاد خوشت،

یک دم از بهر طرب یاد خمار آورده ام.

از دلم بردی قرار و صبر و آرام مرا،

در دل شیدا و پرشورت قرار آورده ام.

از کنار درد و غمهای جهان بی کنار

در کنار تو دمی خود را کنار آورد ه ام.

از خود و از کلفت دنیای غم آلود خود

بر جهان بی غبار تو فرار آورده ام.

شاد باش و شاد باش و شاد مان و شاد زی،

شعر پرسوز دلم را من شعار آورده ام.

  • عبادالله صالح
۲۱
آبان

باز باران سما هم از سر ما بگذرد،

تیرباران قضا هم از سر ما بگذرد.

هر سر بالا همی باشد گرفتار بلا،

با صبوری صد بلا هم از سر ما بگذرد.

تیر قسمت از سر ما نگذرد هرگز خطا،

گه عذاب و گه عزا هم از سر ما بگذرد.

چه جفا است این که ماند از رفت و آ پای روان،

هر جفای ناروا هم از سر ما بگذرد.

گر جزایی را قضا همچون سزایی میدهد،

گه جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.

صد جزا از سر گذشت اندر جهان و چون جزا

این جهان بی وفا هم از سر ما بگذرد.

  • عبادالله صالح
۲۱
آبان

چو گل در بوستان میمیرم آخر،

به دل صد داستان میمیرم آخر.

لایق

من از درد جهان میمیرم آخر،

من از مکر زمان میمیرم آخر.

ز دست مرگ اگر یابم رهایی،

ز دست دلبران می میرم آخر.

از این بیدادهای روی عالم

به صد داد و فغان میمیرم آخر.

ز رنج دوستان هرگز نرنجم،

ز لطف دشمنان می میرم آخر.

ز شرم هر سبک فکر سبک دوش

به سر بار گران میمیرم آخر.

نمیرد شور و عصیان روانم،

به لب شعر روان می میرم آخر.

  • عبادالله صالح
۲۰
آبان

هر که نبود خیرخواه زندگی،

گیرد او را آخر آه زندگی.

زنده دارد هر که یاد مرده را،

زنده باد او در پناه زندگی.

ما گنهکاران بی عیبی خویش،

بهر هر عیب و گناه زندگی.

دیده عیب کس نبینیم عیب خویش،

کور گشته در نگاه زندگی.

 رهبلد رهگم زند در نیمه راه،

گشته خود گمراه راه زندگی.

گر کسی با کوته عقلی غافل است،

روسیه روز سیاه زندگی.

گر کسی چاهی کند از دشمنی،

می فتد آخر به چاه زندگی.

  • عبادالله صالح
۲۰
آبان

در دل دریا نگنجد این دل دریای من،

در همه دنیا نگنجد شادی دنیای من.

کس به مثل من نداند غصه و غمهای دل،

جز دلم کس می نداند غصه و غمهای من.

جز غمم دردی ندارد جان غم بیمار من،

جز ز دردم غم نباشد در دل شیدای من.

من اگر با دل ستیزم، سوزد این دنیای دل،

گر ستیزد دل به من، سوزد تن تنهای من.

من اگر از دل بنالم، وای دل، ای وای دل،

دل اگر از من بنالد، وای من، ای وای من.

  • عبادالله صالح
۲۰
آبان

من آن رودم، دگر در ساحل غمها نمی گنجم،

من آن رازم، دگر در عالم دلها نمیگنجم.

من آن شورم، نمی گنجم دگر در قالب هستی،

من آن شوقم، که در ذوق دل شیدا نمیگنجم.

چنان در خود نمی گنجم، که در عقلی نمیگنجد،

من آن طغیان توفانم، که در دریا نمیگنجم.

نه در وقت و فضا گنجم، نه در شکل و نه در مضمون،

من آن شعرم، به هر شرحی در این معنا نمیگنجم.

من آن طفلم، که در قلبم بگنجد جمله دنیایی،

من آن عشقم، که با دردم در این دنیا نمیگنجم

  • عبادالله صالح
۱۹
آبان

همچو شب باده تو از باده شب آمد ه ای،

ساغر لاله به کف بزم طرب آمده ای.

از کویری، که همه تشنه دیدار تو بود، 

ز سراب نظری دشت عرب آمدی،

 خنده شید شده دشمن هر شبنم گل،

جان به لب آمد و تو خنده به لب آمده ای.

کُشته ای غمزدگان را همه با غمزه و ناز،

از غزای غرض خود به غضب آمده ای.

روی خود تابی ز من، این دل من تاب نداشت،

تب طبخاله به لب حال عجب آمده ای.

همچو شب باده تو از بادیه شب آمده ای،

که برون از حد معیار ادب آمده ای.

  • عبادالله صالح