عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب

دوبیتی ها

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۴۵ ق.ظ

دگر در دل غم مردن نماندست،

شرر در دل، توان در تن نماندست.

چه فرقی، مرگ یا که مکر دشمن،

دگر از من اثر در من نماندست.

 

بسا سنگین و سختی روزگارم،

به سنگی می زنی از هر کنارم. ن

شد قانع دل سنگت به مرگم،

که سنگی می نهی روی مزارم.

 

الها، هیچ نام از بد نماند،

سر راهی دگر یک سد نماند.

میان دو جهان تا سرحدی هست،

میان ما و تو سرحد نماند.

 

دگر پروا ز پیمانی نداری،

چو در دل لطف و احسانی نداری.

بخوانم کافر عشقت، نرنجی،

به عشقم بسکه ایمانی نداری.

 

  تو بی عهدی، اگر پیمان نداری،

تو بدمستی دگر درمان نداری.

ز مال این جهان پیدا و پنهان

همه داری،ولی ایمان نداری.

 

چو تو بی لطف و بی احسان ندیدم،

چو تو بی عهد و بی پیمان ندیدم.

چو شیطان پیش تو بیچاره گشتست،

ز تو بیچاره تر شیطان ندیدم

 

نمی بینی دگر نیک و بد خود،

گذر کردی تو از حد از حد خود.

جهان را تنگ بینی، تا نبینی

برابر با قد خود مرقد خود.

 

سرم در چرخ همچون چرخ گردان،

دلم تنگ است همچون چاه و زندان.

زمین سخت و بلند این آسمان است،

میان هر دو من استاده حیران.

 

 سر بالای ما دور از بلا به،

غم ما از زر و سیم شما به.

پی ثروت اگر عمری دویدیم،

نبوده ثروتی از عمر ما به.

 

طلسم جادوی جانانه ای باز

برد بر عالم افسانه ای باز.

از آن خندم، که می گرید به حالم،

ز من دیوانه تر دیوانه ای باز.

 

نبیند مزرع عشقت خزان را،

به غمزه کُشته ای غمدیدگان را.

نشان از دل، نشان از جان نماند،

به تیری می زنی هر دو نشان را.

 

مکن اصلا ز پیشت پیشم، ای گل،

نمک پاشی به قلب ریشم، ای گل.

اگر من کُشته ام عشق دلت را،

یقین قاتل به مرگ خویشم، ای گل.

 

  چو آن رودی که در ساحل نگنجد،

غم عشقت دگر در دل نگنجد.

چنانت دوست می دارم، نگارا،

که در عقل یکی عاقل نگنجد. ب

 

ه جز عشقت غمی در دل ندارم،

به جز کویت دگر منزل ندارم.

نمی پرسی دمی از مشکل من،

از این مشکلتری مشکل ندارم.

 

به جز عشقت غمی در دل نباشد

، دلت از درد من غافل نباشد.

نمی پرسی دگر درد دلم را،

از این دردی دگر قاتل نباشد.

 

صبا آید، نسیم تازه اش نیست،

غم دل را حد و اندازه اش نیست.

دلم ویرانه شهر و عشق ممنوع،

شعار و پرچم و آویزه اش نیست.

 

 لب ساحل چو بوسد موج گرداب

ز شادی می خورد گرداب صد تاب.

لب دریا نبوسم از لبانت،

من لب تشنه می میرم لب آب.

 

لب ساحل چو بوسد موج سیلاب،

لب ساحل نمی آرد دگر تاب.

دل من می تپد در سینة تو

چو ماهی برون افتاده از آب.

 

شراب مکر عشقت نوش سازم،

به هر فند و فریبت گوش سازم.

زنی آتش به قلب پرشرارم،

به آب دیده ام خاموش سازم.

 

گهی سیله، گهی سل می کنی تو،

فشار و سکتة دل می کنی تو.

 به "بسم الله قسم خوردی، که یاری،

  چو دشمن لیک بسمل می کنی تو.

 

به جز عشقت غمی در سر نباشد،

به جز کویت در دیگر نباشد.

چو نشناسی مرا در روز سختی،

از این روزی دگر بدتر نباشد.

 

من از تو نقره و طلا نخواهم،

من از تو دولت دنیا نخواهم.

بخواهم نیم بالین ترا من،

از آن چیزی دگر بالا نخواهم.

 

انیس من نگار خوشگلی بود،

من و او را نه غم، نه مشکلی بود.

به او دل دادم و کردم فراموش،

درون سینة من هم دلی بود

 

. ز هجرت جان رنجورم بسوزد،

ز جورت قلب پرشورم بسوزد.

چنان سوزم ز عشقت در تگ خاک،

ز سوزم سبزة گورم بسوزد.

 

 غم و درد دل شوریدة من

شود اشکی، چکد از دیده من.

به حسرت سر کشد از خاک گورم،

گل از باغ دل ناچیده من.

 

چمن دزدیده حسن دامنت را،

صبا با خود برد بوی تنت را.

چه سان گنجد در آن پیراهن خود،

تنی آغش کند پیراهنت را.

 

ننالم از دل آزرده خود،

ز هر فند و فریب خورده خود.

به مرگ دیگران گریم، چه چاره،

نمی گریم ولی بر مرده خود.

 

اگر دستم رسد، آرم به چنگت،

ببوسم از لبان لاله رنگت.

شود زیبا همه زشتی دنیا

به پیش روی و چشمان قشنگت.

 

  تو یک افرشته دنیای عشقی،

چو یک هنگامه رؤیای عشقی.

یگانه ماهی طلایی، ای ماه،

که پنهان در دل دریای عشقی.

 

صبا بر گوش گلهای چمن گفت،

ز عشق ما و تو یک-دو سخن گفت.

ترا جان و مرا جان تو خوانده،

ثنا از من به تو، از تو به من گفت.

 

دلم را پرالم دیدی و رفتی،

به چشمم اشک غم دیدی و رفتی.

جهان را پیش چشمم تار کردی،

مرا با چشم کم دیدی و رفتی.

 

شوم مخمور و مست از چشم مستت،

چو بینم جلوه های قد و بستت.

ندارم شکوه از دست اجل هیچ،

بمیرم من اگر در روی دستت