عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب

۸۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق زندگی» ثبت شده است

۱۶
آبان

سر به بالینت گذارم، شکو ه را سر می کنی،

می پذیرم شکوه هایت، شکوه از سر می کنی.

گر امیدم ناامید از راه باور می رود،

می کنم باور، مرا یک روز باور میکنی.

دیگران در فکر جا و ما و تو در فکر جان،

چارة دیگر نداری، کار دیگر میکنی.

از الم قلبم قلم کردی، کرم کردی ولی

 از الم نیش قلم در خون من تر میکنی.

شور این شرمندگی نزد بشر افتاده است،

هر زمان از شور دل سودای محشر میکنی،

صد بلا و صد جفا را دیده از جور فلک،

من چه سازم، از فلک هم جور بدتر میکنی

  • عبادالله صالح
۱۶
آبان

خارم و از خاک ره رویید ه ام،

خوار و زار و خاک ره گردیده ام.

در بهاران با همه دریادلی

در بیابان جفا خشکیده ام.

از بلندی غرورم بارها

همچو اشکی پیش پا افتاده ام.

در عزای دشمنان بگریسته،

از عذاب خویشتن خندید ه ام.

هم ز لطف دشمنان کینه خواه،

هم ز رنج آشنا رنجیده ام.

در قمار زندگانی بی غرام

صد خطا و صد بلا را دیده ام.

نیک و بد را با همه سود و زیان

در بهای جان و دل سنجیده ام.

نغز داند، حاجیا، آن ذات پاک،

عشق پاکی را، که من ورزیده ام

  • عبادالله صالح
۱۵
آبان

سگ بدخو ز هر سو بو بگیرد،

ولی میرد، جهانی بو بگیرد.

خورد خون جگر با آه و حسرت،

کسی با خوی بد گر خو بگیرد.

کنار جو صفا جوید دل من،

کنار دلبر دلجو بگیرد.

نباشد سایه ور خورشیدرویی،

نشیمن در خم گیسو بگیرد.

دلم چاک و تنم چاک و ولی یار

به قصد جان ما چاقو بگیرد.

کبوتر می کند با باز بازی،

جهان را زوری بازو بگیرد.

  • عبادالله صالح
۱۵
آبان

دیده حسن روی تو دیده منور  میشود،

عالم از بوی خوش مویت معطر می شود.

گرد دامان تو گردم، دامن افشانی ز من،

سر به سودایت زنم، درد سرم سر می شود.

دیده چشمان ترت چشمان من تر می شود،

بوسه از لبهای تر گیرم، دلم تر می شود. 

آبرویم ریزی و از تو نشویم دست هیچ،

آبرو با آب جو گرچه برابر می شود. 

تشنه تر گردم، ببوسم از لبان تشنه ات، 

بوسه خوش باشد برایم، مرگ خوشتر می شود.

کاش با چشم دلت بینی جهان عشق را، 

پیش چشمانت جهان از عشق دیگر می شود.

 

  • عبادالله صالح
۱۴
آبان

گهی مرغ سخن از پر زدن ماند،

دلم از عالم شعر و سخن ماند.

دریغ آن سخنهای چو قندم،

از این قندم فقط زهر بدن ماند.

خموشی به بود از خرمن زر،

همین پندم مرا مهر دهن ماند.

رمیده بلبلان از باغ و گلشن،

در این گلشن فقط زاغ و زغن ماند.

کجا شد همت مردانة ما،

فقط توهین، فقط تحقیر زن ماند.

همه عالم پرد بر ماه و انجم،

عجم از انجمن تا انجمن ماند.

ز هر زخمی شفا یابد تن من،

ولی زخم سخن در قلب من ماند

  • عبادالله صالح
۱۴
آبان

از سرم مستی گذشت، اما خمارم مانده است،

یادگاری بی بها، یاد بهارم مانده است.

بینوایم، بی دوایم، بی دوای عشق تو،

زخم دل از زخمة تار دوتارم مانده است.

گر نشان از آتش عشق نهان در دل نماند،

یک شرار از سوز دل بهر سگارم مانده است.

پیش جانان م یروم، در جان شراری کو مرا،

پیش من آ، جان من، گر اعتبارم مانده است.

از نبرد و گیر و دار زندگی کردم فرار،

عشق زخمینم ولی در کارزارم مانده است.

گر امیدم ناامید از باغ باور رفته است،

مادر اندیشه عمری انتظارم مانده است.

از کتاب عمر من بیتی نم یخواند کسی،

یک-دو بیتی چون کتیبه در مزارم مانده است.

یک بغل درد و الم دارد دل صدپاره ام،

صد بغل شعر و غزل در وصف یارم مانده است.

  • عبادالله صالح
۱۴
آبان

این زمین و این سما هم از ازل مال خداست،

جسم ما جزء زمین و روح ما جزء سماست.

هر که م یافتد ز پا، بازیچة دست کسیست،

برگ افتد از درخت، بازیچة باد صباست.

من که از پای روان ماندم، بشد اشکم روان،

اشک چشم من روان از طعن ههای نارواست.

هر خطای من نصیب قسمت پیشانی نیست،

هر خط پیشانی ام گرچه نشانی از خطاست.

از بنای هستی ام خشتی کند معمار وقت،

هرچه بنیادش گل، آن ناپایدار و بی بقاست.

از سیه کاری اگرچه سرمه شد بالای چشم،

نور مهرا هم ببین که عاشق ظلمت سراست.

  تیغ گر عریان بود، آرد بلا و صد خطر،

گر سخن عریان بود، بدتر ز صد تیغ بلاست.

حاجیا، در کاسة زرین اگر زهرت دهند،

می شود پازهر شعرت، گرچه دردت ب یدواست.

 

  • عبادالله صالح
۱۳
آبان

از سرم خواهم، که یادت یک دمی بیرون کنم،

روی تو آید به یادم، من ندانم، چون کنم.

توبه از می کردم و لعل لبت آمد به یاد،

می پرستی بعد از این من از لب میگون کنم.

 خان و مان از دست دادم من ز دست خانمان،

خانه بردوشم، چو مجنون خیمه در هامون کنم.

تیغ ابرویت بریزد خون دلها را به ناز،

چون نمی ریزی تو خونم، قلب خود را خون کنم.

صد بیابان تشنة بارانم و دریای ناز،

چشمة چشمم نخشکد، دیده را جیحون کنم.

شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،

عیب باشد، گر ز دونی شکو ه بر گردون کنم.

  • عبادالله صالح
۱۳
آبان

گر تو می خواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا،

سال و ماه و روز و شب تنها ترا خواهم، ترا.

تا به حسن دیگری خواهم، که بینم روی تو،

در دعا و در نمازم از خدا خواهم ترا.

جز وفا چیزی نخواهم از جهان عشق تو،

از جهان ب یوفا، ای بی وفا، خواهم ترا.

خون بها از تو نم یخواهم، بیا، خونم بریز،

در بهای جان خود، ای بی بها، خواهم ترا.

تا ز من بیگانه ای، بیگانه ام از عقل خویش،

با دل دردآشنا، ای آشنا، خواهم ترا.

هر نفس دارم هوس، باشی تو با من همنفس،

در نفسهای پسینم چون هوا خواهم ترا.

گر تو می دانی، نمی دانی، نمی دانم دگر،

گر تو م یخواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا.

  • عبادالله صالح
۱۳
آبان

هر گهی که کاکلت در آب دریا تر شود،

آب گردد قلب دریا، باز دریاتر شود.

می زند باران به رویت، روی زیبا تر شود،

روی زیبا را بشوید، باز زیباتر شود.

عشق تو شد کیمیاگر طالع و بخت مرا،

زر بگردد بی تو خاک و خاک با تو زر شود.

نوشدارو در تنم زهر است بی لبهای نوش،

نیش گردد نوشها و بوس هها نشتر شود.

رفته از آغوش تو، افتاده بر آغوش غم،

بخت گنگ و ذوق کور و گوش قسمت کر شود.

همقد و همسالها هستند، لیکن همزمان

نه دلی همسوز باشد، نه تنی بستر شود.

شعلة عشق زمینی کرده عمرم را سیاه

، گرچه عمر است آیینه، محتاج خاکستر شود

 

  • عبادالله صالح