عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبادالله صالح» ثبت شده است

۰۷
آذر

بمیرم در کنار تو،

کنار بی غبار پربهار تو.

کناری که پر از احساس رؤیایی و ارمان است،

کناری که کنارش از هوسهایی گل افشان است،

کناری که بهای صد جهان است.

تو در باغ هوسهای دل من گل فشان مان!

هوسها پیر گشته، تو جوان مان.

ترا تا هر نفس بینم،

ترا در جام زیبای نگاه خویش سرشار هوس بینم،

ترا چون ساغر لبریز ارمان دلم سرشار می خواهم.

ترا هر ساعت و هر لحظه و هر بار می خواهم،

ترا بسیار می خواهم.

تو با من باش، هر دم باش، امان از قصد دشمن باش!

امید روشن قلبم در این دنیای روشن باش!

تو با من باش!

مرا با من تو باری آشنا بنما،

مرا از دست من یک دم رها بنما.

مرا با غمزه کُش، با بوسه احیا کن،

که میرم در کنار تو،

کنار بی غبار چون بهار تو.

  • عبادالله صالح
۰۶
آذر

جوانی رفت از من همره من

به دوریهای دور از دیهه خود.

جوانی با همه عصیان و شورش

چو دریا با ره قسمت روان بود.

جوانی مانده اندر دیهه تنها،

به عشق دختر همسایه پزمان.

چو بگذشت عاشقی کودکانه،

جوانی ام بسوخت از عشق سوزان.

جوانی با همه بازیچه هایش

میان خاک راه افتان و خیزان.

رمیده اسپ چوبینش چو وحشی،

گهی از وقت و گه از من گریزان.

سوار اسپ چوبین زور و مغرور،

ز راه عمر ما بگذشت با شست.

بماند از اسپ چوبینش نشانه

عصا چوبی، که امروز است در دست.

از این بازی، از این بازی تقدیر

جوانی عاقبت دلگیر گشته.

جوانی رفت مانند هوسها،

هوسها در دل من پیر گشته.

جوانی رفت با من سیر گلها،

به پشت پشته و کهسار و بیشه.

چو بینم خندة طفلان دیهه،

جوانی را جوان بینم همیشه.

جوانی مانده اندر دیهه تنها،

سبق آموز جاوید دبستان.

سبق گیرد ز استادان قسمت،

بهای عمر خود از وقت جویان.

  • عبادالله صالح
۰۶
آذر

عشق من با درد شورانگیز خود

می رود از خاطرت چون یادها.

از تو و از قلب بی پروای تو

ناله دارد،شکوه و فریادها.

با همه فریاد و شیون عشق من

همچو هذیان میرسد بر گوش تو.

می شتابد همره باد صبا،

با نسیم عنبرین آغوش تو.

عشق شورانگیز غم آلوده ام

همچو اشکی می چکد در پای تو.

با امیدی در زمین خاطرم

سبز گردد نخل خواهشهای تو.

عشق توفانی من طغیان کند

در جهان هرزه و رؤیای تو.

چون سرود عاشقی جا می شود

در دل پرحسرت و شیدای تو.

 عشق من با درد شورانگیز خود

همچو یادی میرود از خاطرت،

می رود تا دورها، تا دورها،

گشته دامنگیر تو تا آخرت.

  • عبادالله صالح
۰۶
آذر

من شهروند عشقم در کشور دل تو،

خوانده مرا مهاجر از ملک دل براندی.

از شهر عشق بی شرح اخراج کرده من را،

دلنامه مرا تو بی اعتبار خواندی.

دستم بگیر یارا هنگام تنگدستی،

مأمور قهر و خشمت دلگیر کرده من را.

بر دست و پای قلبم زنجیر مهر بسته،

با صد گمان و شبهه تحقیر کرده من را.

مگذار، چون قلندر از یک دری به یک در

در کوچه های عشقت من خوار و زار باشم.

چون شهروند فخری با ارج و سربلندی

در سبزشهر قلبت تا شهریار باشم. ا

ز کشور دل خویش دیگر مرا مکن پیش،

چون شهروند فخری گر امتیاز دارم.

در خانة دل تو عمری اجاره شینم،

بر صاحب دل تو عمری نیاز دارم.

  • عبادالله صالح
۰۴
آذر

زمین شعر من شد شوره زاری،

دگر تخم سخن در وی نروید.

گل شعر ترم پژمرد و خشکید،

گل خشکیده را دیگر که بوید؟

زمین شعر من گور هوس شد،

مزار غوره مرگان دل من.

گهی درد و گهی غم کاشت تقدیر

برای کشت گردان دل من.

 کشم آزار بس از بهر آثار،

که آثاری در آن از غم نبینید.

به چشم کم مرا بینید، غم نیست،

ولی شعرم به چشم کم نبینید.

نمی نالد دگر چون شوربختان،

دل پرشور من از بخت شورم.

کتابی گر نشد شعر دل من،

کتیبه می شود در سنگ گورم.

  • عبادالله صالح
۰۳
آذر

خار غم تو بر دلم، ای یار، غمخواری بکن،

دل بر تو زاری میکند، کمتر د ل آزاری بکن.

گه خوار و زارم میکنی، گه زار خوارم می کنی،

در گیر و دار زندگی، بختم، مددگاری بکن.

گه سد راهم میشوی، گه یار راهم میشوی،

بسیار ایاری مکن، بر یار خود یاری بکن

 جان را به جانان میدهم، ناچیز و آسان میدهم،

دل داری ار در سینه تو، دلدار، دلداری بکن

در بند سودای توام، بیمار غمهای توام،

از خود مرو، ای خودپرست، ما را پرستاری بکن.

همدل شدی با دشمنم، داری تو قصد کُشتنم،

دل داری ار در سینه ات بر یار دلداری بکن.

  • عبادالله صالح
۰۳
آذر

باران ترانه دارد، ناز زنانه دارد،

شیرین فسانه دارد، ناز زنانه دارد.

خوشروست بید مجنون، چون عاشق جگرخون،

موها ره شانه دارد، ناز زنانه دارد.

دریا بود شتابان با خویش او به عصیان،

درد زمانه دارد، ناز زنانه دارد.

گاهی چو ابر خاطر، اندیشه ها شود تیر،

اشک روانه دارد، ناز زنانه دارد.

خورشید بخت خندد از صبح روی جانان،

مهر یگانه دارد، ناز زنانه دارد.

رویت چو ماه عالم، از سینه می برد غم،

شرم زنانه دارد، ناز زنانه دارد.

  • عبادالله صالح
۲۵
آبان

ز حسن روی تو، جانانة من،

چراغستان شود کاشانة من.

درون سینه از شادی نگنجد

دل از عشق تو دیوانة من.

نمی گویی چرا راز دلت را،

به مثل آشنا، بیگانة من؟

به لب جان آمد و بر لب نیامد،

لبالب ساغر و پیمانة من.

برای زستنم باشی بهانه،

عزیز و دلبر یکدانة من.

رسیده ما و تو بر آخر خط،

به آخر م یرسد افسانة من

  • عبادالله صالح
۲۵
آبان

شوم زار و نزار تو، نزاره،

نسازی سوی من باری نظاره.

قطار دوستان بی شمارم

ترا من دوست دارم بی شماره.

دو چشمم چار در راه تو باشد،

نسازی چارة دردم، چه چاره؟

کنار خود اگر جایم نمایی،

نگنجم در جهان بی کناره.

گل من باشی و خوارم نمایی،

دلت سخت است مثل سنگ خاره.

ز نو فصل جوانی ام بیابم،

اگر یابم ترا، جانم، دوباره

  • عبادالله صالح
۲۴
آبان

از نسیم زلف گلبیزت بهاری گل کند،

از نگاه برق چشمانت شراری گل کند.

گل بشد خوار از الم در پیش رخسار گلت،

از هوس در پیش رخسار تو خاری گل کند.

سرخ گردد از حیا چون نار بیند روی تو،

چون گل رخسار تو هر لحظه ناری گل کند.

بی گل رخسار تو در شکوه است آب و گلم،

شور عشقت گر بجنبد، شوره زاری گل کند.

چون گل خورشید خاور بشکفد قلب گلم،

چون گل مه این رخت در شام تاری گل کند.

  • عبادالله صالح