عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عشق زندگی

"عشق زندگی" نخستین مجموعه شعر عبادالله صالح بوده. مولف در موضوعات گوناگون عشق و زندگی شعر گفته است.

عباد الله صالح

عشق و زندگی
(مجموعة شعر)

محرر آرایش رامش شیرعلی
محرر تکنیکی عزیز قربانف

به مطبعه 26.12.2018 سپاریده شد.
.16/1 84х چاپش 28.12.2018 به امضا رسید. اندازه 60
.75 ، چاپ آفسیت. کاغذ آفسیت. جزء چاپی 15

عدد نشر 1000 نسخه.

وزارت فرهنگ « عرفان » در نشریات
جمهوری تاجیکستان چاپ شده است.

. 734018 ، ش.دوشنبه، کوچة ن.قرابایف، 17

بایگانی
آخرین مطالب

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبادالله صالح» ثبت شده است

۲۴
آبان

دل به هم دادیم ما تا ما و تو همدل شویم،

کام دل را بشکنیم و عاشق کامل شویم.

از میان ساحل ما میرود دریای عشق،

از محبت شهپلی در بین دو ساحل شویم.

عشق بازی بهر ما یک بازی طفلانه نیست،

ورنه ما بازیچه ای در دست هر جاهل شویم.

بی خطا زستن خطا بودست در این عمر کم،

خط به خط خوانده خطا را عاقبت عاقل شویم.

می کُشد ما را هوس خوشتر ز تیغ قاتلی،

گر هوس را می کُشیم، ما هم یقین قاتل شویم.

گل بروید از گلی، تا گلبین و گلچین شویم،

عشق را کردند عطا، که خوشدل و خوشگل شویم.

  • عبادالله صالح
۲۳
آبان

ترک تریاک لبت کردم، خمارم میکُشد،

تا ز دی گردم جدا، یاد بهارم می کُشد.

از تنم رفته مدارم، از کفم دار و ندار،

در به در از در بدر دور از دیارم میکُشد.

پستی و شیب جهان گاهی فشارم میدهد،

دم به دم پست و بلندی فشارم میکُشد.

نابکاری با عیاری کار را بیکاره کرد،

پیش ناکس زاره کردم، زاره زارم میکُشد.

گل بکشتم، گل نوشتم در ره فردای عشق،

عشق من از خار راهم کرده خوارم میکُشد.

مرگ بیچاره چو من بود و دگر چاره نداشت

مرگ بیچاره مرا چاره ندارم، میکُشد.

  • عبادالله صالح
۲۳
آبان

از آب چشمم تازه شد با خون دل بنوشته ها،

با مکر و بهتان بافتند از تار ریشم رشته ها.

پنهان ز ما در غیب ما، هرجا بگویند عیب ما،

با آب روها شسته عیب بالا ز ما بنشسته ها.

در کوه و دشت و پشته ها؛ ناحقحق را کُشته ها،

سازد درو از کشته اش با داس حق در کشته ها.

 هرچند کوشد ترسویی در خویش بکشد ترس دل،

از غصه میرد با هوس، از شادی غمکُشته ها.

خوبان کنند ار کار زشت، باشد خطا یا سرنوشت،

فخری نماند، فرقی نماند از گفته و بنوشته ها.

سوزی بماند از ساز دل، رازی بماند امراض دل

ناز هم آغوشی نماند از خون دل آغشته ها.

  • عبادالله صالح
۲۳
آبان

قبول ار من نسازم دین تو، ترسم سرم برٌی،

قبول ار میکنم دینت، تو جای دیگرم برٌی.

ببری صد نیستان و فغان بر جان نی ریزی،

فغان از جان من خیزد، نهال باورم برٌی.

زبردست تبردستی، ز باغ باورم بگذر،

تو هم زیر و زبر گردی، اگر خشک و ترم برٌی.

به مقراض دو پای خود میانبر میکنی راهت،

کمند یاری ما را میان دلبرم برٌی.

به تیغ ابروان هر دم طبابت میکنی قلبم،

برای زخم ناسوری تو نیم پیکرم برٌی.

گهی شعر ترم خوانی، گهی خشک و ترم برٌی،

گهی بال و پرم بخشی، گهی بال و پرم برٌی.

  • عبادالله صالح
۲۳
آبان

حیف آن عمری که او بی عشق جانبخشا گذشت،

حیف آن عشقی، اگر با داد و واویلا گذشت.

غرق بادا در گنه، قلبی نورزد عشق پاک،

حیف عمر فاسقی از این جهان رسوا گذشت.

حیف عمر ابلهی، عمری پی دولت دوید،

حیف عمر عاقلی، با هرزه و رؤیا گذشت.

لال گردد آن زبانی که نمی گوید خدا،

حیف آن امت، که او بی دین و بی تقوا گذشت.

بی کفن میرد غریبی، نیست ایرادی دگر،

حیف آن مرگی اگر بی ذکر "لا الا"گذشت

مکّه و مینا نرفتی جرم نبود پیش حق،

حیف عمر غافلی، با ساغر و مینا گذشت.

جور دنیا هم گذشت و بگذرد آزار او،

حیف جان آدمی، روزی که از دنیا گذشت

  • عبادالله صالح
۲۲
آبان

خاکساری کرده خاک ره شدیم،

جسته راه حق ولی گمره شدیم.

خانة مقصود شد باد فنا،

در فضای زندگی چون که شدیم.

جورها دیده ز بدخواهان و لیک

خیرخواه مردم ابله شدیم.

تا به پا خیزد ز پا افتاده ای،

ما ز پا افتاده خود در چه شدیم.

مانده غافل از خود و دنیای خود،

تا ز مکر ناکسان آگه شدیم.

  • عبادالله صالح
۲۲
آبان

دارد آن بوی هم آغوشی تو آغوش من،

بوسه ات مهر خموشی لب خاموش من.

غصه ها با بوسه ها از دل رود چون قافله،

می برد یاد خوشت از سر خیال و هوش من.

دیدة بیدار دارم، دولت بیدار نه،

حرف زیبایت نیاید لحظه ای بر گوش من.

خنده های شکّرینت لذّت شعر ترم،

آتش قلبت شرار این دل پرجوش من.

آشنایی کرده ای با دشمن غدار من،

طعنه های دشمنم باری شود بر دوش من.

شیشة قلبم شکستی و خمارت در دلم،

شوق وارستن ندارد از دل خون جوش من.

  • عبادالله صالح
۲۲
آبان

انتظارم سال و مه، تا کی تو آوایم کنی،

همچو گنج بی بها جویی و پیدایم کنی.

خاک راهم کرده ای، دارم تمنّایی ز تو،

گردبادی گردی و از خاک بالایم کنی.

 مو به مو می سوزم و حسنت تماشا میکنم،

من ز غم می سوزم و بی غم تماشایم کنی.

روز خود کردم سیه در عشقت، ای نامهربان،

تا مرا چون سرمه ای در چشم خود جایم کنی.

جان به لب آمد مرا در حسرت لبهای تو،

از ترحم کی کرم بر جان شیدایم کنی؟

نیست پروایی مرا از ترس رسوایی دگر،

با همه رسوایی ام مشهور دنیایم کنی

  • عبادالله صالح
۲۱
آبان

نازنینا! من به آغوشت بهار آورده ام،

یک دل شوریدة پر از شرار آورده ام.

مست از جام جمال و سرخوش از یاد خوشت،

یک دم از بهر طرب یاد خمار آورده ام.

از دلم بردی قرار و صبر و آرام مرا،

در دل شیدا و پرشورت قرار آورده ام.

از کنار درد و غمهای جهان بی کنار

در کنار تو دمی خود را کنار آورد ه ام.

از خود و از کلفت دنیای غم آلود خود

بر جهان بی غبار تو فرار آورده ام.

شاد باش و شاد باش و شاد مان و شاد زی،

شعر پرسوز دلم را من شعار آورده ام.

  • عبادالله صالح
۲۱
آبان

چو گل در بوستان میمیرم آخر،

به دل صد داستان میمیرم آخر.

لایق

من از درد جهان میمیرم آخر،

من از مکر زمان میمیرم آخر.

ز دست مرگ اگر یابم رهایی،

ز دست دلبران می میرم آخر.

از این بیدادهای روی عالم

به صد داد و فغان میمیرم آخر.

ز رنج دوستان هرگز نرنجم،

ز لطف دشمنان می میرم آخر.

ز شرم هر سبک فکر سبک دوش

به سر بار گران میمیرم آخر.

نمیرد شور و عصیان روانم،

به لب شعر روان می میرم آخر.

  • عبادالله صالح